آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

دخترم ثمره عشق مامان و بابا

بازی دخترم

دخترم خیلی دوست داری رو زمین دراز بکشی و با اسباب بازیات بازی کنی تو عالم خودت اونارو دوست خودت میدونی و چند ساعت واسه خودت سرگرم میشی ...
17 ارديبهشت 1393

مریضی دخترم

خدایا نزار هیچ بچه ای مریض شه خیلی سخته درد کشیدن یه طفلی که نمیتونه بگه کجام درد میکنه... آیلین جونم الهی تموم دردات بریزه رو سر من که طاقت درد کشیدنت رو ندارم  خدا کنه خیلی زود خوب شی و دیگه مریض نشی عزیزکم ... تو دو روزه مریض شدی ... شبا نمیتونی بخوابی ... رنگت پریده و سستی دیگه آیلین قبلی من نیستی که هد هد میکرد دلم میگیره دخترم تورو اینطوری ببینم دیشب خیلی حالت بد بود تا ساعت 4 نصف شب گریه میکریدی  خدا کنه خیلی زودخوب شی گلکم ... خدایا خودت نگهدار همه ی بچه ها باش...(الهی آمین) ...
17 ارديبهشت 1393

آذرشهر

روز 15 فروردین بود که به اتفاق دایی اسماعیل رفتیم روستای قرمزی گل آذرشهر روستای زیبایی بود حالا تابستونش خوشکلتر هم میشه خیلی خوش گذشت تو هم عزیزم اذیتم نکردی دختر خوبی بودی دایی آتیش روشن کرد سیب زمینی انداختیم توش تا بپزه کلی عکس انداختیم   عشقم معلومه رانندگی هم دوست داری چه ذوق کردی  قربون نگاه کردنت برم من عزیزم ...
13 ارديبهشت 1393

برای دخترم

چقدر آرامم دخترکم که تو هستی....... که کنارمی و همیشه در قلب منی..... به معصمومیت کودکانه ات قسم.....بیشتر از هر مادر دیگری عاشقت هستم.... بعد از دردی شیرین پا به این دنیا گذاشتی و همه ی دنیای من شدی..... دغدغه ی هر روز من بودن توست.... نفس کشیدنت....... خندیدنت...... دخترکم،عزیزکم دست های کوچکت را میگیرم تا بلند شوی،راه بروی،تمام لذت زندگیم همین است میخواهم آغوشم مادرانه ترین اغوش دنیا باشد برای تو... میخواهم به تو یاد بدهم کلمه عشق را ،زندگی را..... مادر بودن شیرین است،آنقدر که حتی فکر نوازش کردن صورت پاک و معصوم تو مرا می برد تا اوج..... سهم من از دنیا دختر کوچکی ست به بزرگی تمام عشق های د...
6 ارديبهشت 1393

افتادن دخترم

دخترم امروز به طور وحشتناک از مبل افتادی تورو گذاشته بودم رو مبل نشسته بودی و بازی میکردی. مامانی رفت آشپزخونه تا به غذا سر بزنه یه دفعه یه صدای وحشتناکی اومد تو اول خوردی به میز جلومبلی بعد افتادی رو سرامیک عزیزم خیلی ترسیدم دستام تا یه مدتی میلرزید کل بدنت چک کردم خداروشکر ضربه ای ندیدی ولی خیلی ترسیده بودی و رنگت پریده بود نازم دیگه بهت قول میدم تنهات نزارم. مامانی اتفاقی واست بیوفته من میمیرم. ازت ممنونم که دختر قوی بودی و چیزیت نشد. تو مامانو دوست داشتی و خدا هم به من رحم کرد که دخترکم سالم و سلامته. عزیرم اولین افتادنت تجربه کردی. انشاءالله هیچ موقع تو زندگیت زمین نیوفتی و همیشه سرت بالا باشه   ... دخترم ای ج...
6 ارديبهشت 1393

روز مادر

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود ... بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست بزرگ شدیم ... به اندازه ای که  فهمیدیم پشت هر خنده مادرم هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدرم یک بیماری نهفته بود... بزرگ شدیم ... و یافتیم که مشکلاتمان دیگر  با یک شکلات ، یک لباس یا کیف حل نمی شود ... و اینک والدینمان دیگر دستهایمان را برای عبور  از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور  از پیچ و خم های زندگی ... بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم ،  بلکه والدین ما هم همراه ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند  و یا هم اکنون رفته اند ... خیلی بزرگ شدیم ... ...
4 ارديبهشت 1393